تا اخر عمرت هم اگرتنهاماندی مهم نیست.. فقط نگذار به جایی برسی که درآغوش کسی، به یادکسی دیگرباشی... پنج شنبه تولدم بود... فراموش کرده بود... یا شایدم نخواست بگه: "تولدت مبارک" صدامو داری؟؟؟ به احترامت هیچ وقت حتی من نمینداختم نگامو جایی.... هوس شب های جمعه قرار تاریک کوچه ی پشتی توی یک ماشین نیست زن وجود دارد ، روح دارد ، قدرت ،جسارت ، مگر اینکه برفی بیاید تا بتوانیم (ادم ) بسازیم ...عاشقش نبودم...عاشقش شدم... در من آتشفشان خاموشی ست... من به اجبار ساکتم آری... چاره ی درد من فراموشی ست.. تا بحال اینهمه غرور را یکجا در یکنفر ندیده بودم .میخواستم به خودم دروغ بگویم..میخواستم به خودم اگرچه بیهوده ولی بقبولانم که تو هم شاید به من... نه! اصلا بگذار دیگر تمام شود این اوهام پوچ...من به نگاه های گذرای این آدمک های کوکی عادت دارم..به زخم های عمیق تو نیز... درد می کشم...درد !!!هم تلخ است هم ارزان!!! هم گیرایش بالاست هم اینکه تابلو نمی شوم ورفیقی که مرا به این دردمعتاد کرد ناباب نبود فقط بهم نگفته بود که دلش با من نیست همین!!!! اینجا به مرز بی تفاوتی ها رسیده ام... دلم را دیگر هیچ چیز نمی لرزاند!! در من دلهره... در من ترس... در من" احساس مرده است"!!! این روز ها بی خیال خیالم شده ام... منتظرم دنیا تمام شود....
زن موی مش کرده ابروی برداشته نیست
زن لباس سفید ، شب با شکوه عروسی...
بوی خوش قورمه سبزی
زن خونریزی ، کمردرد ماهیانه ، پوکی استخوان ، ضعیفه ی پا به ماه
حالت تهوع ، استفراغ ، دردهای کشنده ی زایمان ،
مادر بچه ها نیست
زن عصای روز پیری ، پرستار وقت مریضی ،
رفیق پای منقل ، مزه بیار عرق
شب نشینی های دوستانه نیست
پابه پای یک مرد زور دارد
عشق
اشک
نیاز
محبت
یک دنیا آرزو دارد
زن همیشه
همه جا
حضور دارد
و اگر تمام اینها یادت رفت
تنها یک چیز را بخاطر داشته باش
که هنوز هیچ مردی پیدا نشده
که بتواند یک روز
فقط یک روز
جای یک زن باشد
عاشق حرفاش... عاشق نگاه پر فریبش...عاشق دروغای قشنگش...حس میکردم اگه نباشه منم نیستم...وقتی غصه میخورد ناخواسته اشکام میریخت...حاضر بودم از خوشیهام بگذرمو تنهاش نذارم...ی مدت گذشت...دیدم اذیت کردناش شروع شد...هر روز به ی بهونه ساز رفتن میزد...منم دوسش داشتم...دنیا توی چشمام تار میشد...ولی زانو نمیزدم جلوش...فقط سکوت میکردم...بارها دلمو شکست ولی من فقط سکوت کردم...دلم نمیومد نبخشمش اخه قول داده بودم دلم جای ی نفره...ولی...کار به جایی رسید ک دیگه سکوت فایده نداشت...باید میرفتم...باید با پای خودم میرفتم...تا بدونه اگه با اونم اگه دوسش دارم نه چون تنهام نه...چون خیانت بلد نیستم...رفتم...واسه همیشه سکوت کردم...دم رفتن بهش گفتم...ی روز میاد ک التماسم میکنی ک برگرد...با چشمای گریون به پام میفتی ولی اون روز دیگه هیچجایی تو خاطرم نداری...به حرفم رسید...برگشت...التماس کرد اشک ریخت به پام افتاد...ولی من حتی اسمشم یادم نیست
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |